افول امریکا با نقش آفرینی ایران در شکلدهی نظم نوین جهانی|قدرت منطقه ای یا حضور در منطقه ای قدرتمند؟
دکتر معصومی می گوید: با توجه به نفوذ و گسترش جمهوری اسلامی ایران در جهان و به خصوص خاورمیانه، بدیهی است که آمریکا از تاثیر ایران بر شکل گیری نظم نوین جهانی با روشهای متنوع و مختلف جلوگیری کند.
تهمینه غمخوار؛ بازار: مهمترین مشخصه دهه دوم قرن بیست و یکم کاهش تدریجی قدرت نسبی ایالاتمتحده است. از دیدگاه خیل کثیری از تحلیلگران مسائل بینالملل، ازآنجاییکه عمده رقبای امریکا در امور نظامی و اقتصادی در آسیا قرار دارند، این جابجایی شگفتآور به معنای بازگشت تاریخی مراکز قدرت از غرب به شرق و اتمام تسلط تمدن غربی بر سیاست و فرهنگ جهانی است. پیش از ورود به جهان چندقطبی، نظام جهانی، دوران گذاری را بهسوی آشفتگی تجربه خواهد کرد و اینکه لازم است کشورهای جهان، ازجمله ایران، درصدد افزایش آمادگی خود برای رویارویی با انواع تهدیدات جدید ناشی از این وضعیت برآیند.
«جوزپ بورل» مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا نیز اخیراً در حاشیه نشست گروه هفت اعلام کرده که چین بهوضوح در حال تحکیم عصر جدیدی از سیاست خارجی و البته سیاست داخلی است و این کشور مسیر قدرت و اتکا به نفس بیشتر را طی می کند. مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا همچنین گفته در حال حاضر کشورهای عضو (اتحادیه اروپا) روابط مستحکمی با چیندارند و آنها چین و روسیه را در یک سطح قرار نخواهند داد.
در همین راستا و بر اساس اهمیت موضوع، خبرنگار بازار گفتگویی با دکتر «جواد معصومی» پژوهشگر و تحلیلگر مسائل ژئوپلیتیک انجام داده که در ادامه میخوانیم.
* افول هژمونی امریکا در بسیاری از محافل غربی و امریکا از سالیان پیش مطرح بوده است و برخی معتقدند این افول از دهه ۱۹۷۰ میلادی آغاز شد. نظریه پردازان مطرح آمریکایی چون «رابرت کیون»، «جوزف نای» و «استفن والت» در این باره صحبت کردهاند. به نظر شما دلایل افول هژمون چیست؟
به نظر می رسد دلایل متعددی این موضوع یعنی افول ایالات متحده دارد که یکی از مهم ترین آنها، سیاست یکجانبه گرایانه ای بود که دهه های اخیر در خاورمیانه خصوصاً در کشورهای عراق و افغانستان با هزینه بسیار بالا اعمال نمودند و از طرفی راهبردها و اهداف برنامه ریزی شده محقق نگردید و مشکلات اقتصادی و اجتماعی از جمله دوقطبی شدن عمیق جامعه نیز مزید بر علت این افول گردیده که آمریکایی ها به شدت با آن درگیر هستند.
از سوی دیگر، ما شاهد حضور کشورهایی مانند روسیه، چین و ایران باقدرت بلامنازع منطقهای در ژئوپلیتیک جهانی هستیم؛ به طوری که این کشورها موجب خارج شدن جهان از حالت و یک نظم تک قطبی یا همان هژمون امریکا شدهاند و این طور که به نظر میرسد ایالات متحده امریکا نمی توانند موقعیت هژمون پیشین خود را به دست آورد و آرزوی کسب موقعیت پیشین نیز برای آن ها امکان پذیر نخواهد بود.
از سوی دیگر توجه به این امر ضروری بوده که دیگر جامعه جهانی خواستار اجرای عدالت در دنیا است و اساساً دوره زمانی به کرسی نشاندن اوامر یک کشور به عنوان حرف اول و آخر در دنیا به اتمام رسیده است. بر همین اساس، در حال حاضر کشورهای دنیا به خصوص ایران نمیتوانند این موضوع را بپذیرند که کشوری مانند امریکا بر تمام جهان سلطه داشته باشد.
به طور کلی؛ ظهور قدرت هایی مانند چین، روسیه و جمهوری اسلامی ایران در حوزههای اقتصادی، سیاسی و نظامی موجب کاهش قدرت هژمونی ایالات متحده شده و بر همین اساس افول قدرت آمریکایی ها شامل ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی است.
* خیزش چین، موضوع افول هژمونی امریکا را در سال های اخیر وارد فاز جدیدتری کرده است. به نظر شما آمریکا برای مهار چین چه اقداماتی را در سالهای آینده اتخاذ خواهد کرد؟
مقامات رسمی چین در سال جاری در همایش سالیانه سازمان ملل، اعلام نمودند که جزایر سهگانه از جمله تایوان متعلق به آنها بوده و این در صورتی است که میدانیم بیشترین پایگاههای نظامی امریکا در این جزایر قرار دارند. بر همین اساس، پیش بینی میشود که یکی از نقاط تنش و درگیری در آینده جزایر سهگانه مذکور خواهد بود.
اما پرسشی که مطرح میشود این است که با توجه به وضعیت نامناسب اقتصادی امریکا و اروپا بهعنوان شریک استراتژیک به دلیل حضور ناتو در جنگ اوکراین؛ آیا امریکا وارد درگیری با چین بر سر تایوان خواهد شد؟ نکته بعدی این است که امریکا به شدت به نرخ جهانی انرژی وابسته بوده و هرگونه افزایش نرخ نفت در جایگاههای بنزین این کشور اثر مستقیم گذاشته و این به معنی آغاز زمینههای نارضایتی مردم و شکاف اجتماعی است.
از سوی دیگر موضوع عربستان سعودی و روابط آن با چین و امریکا به عنوان بزرگترین سرمایهگذاران در حوزههای به ترتیب فناوری و انرژی هست بنابراین، یکی از چالشهای امریکا در مقابل چین موضوع روابط عربستان سعودی با چین بوده که با بازی شرقی عربستان و کاهش استخراج نفت و بالا رفتن قیمت نفت در سطح جهانی، مشکلات جدی در خصوص قیمت انرژی در امریکا به وجود خواهد آمد.
لازم به ذکر است عربستان سعودی در زمینه تسلیحات نظامی به امریکا استراتژی آمریکا در برابر ایران چیست؟ وابسته است؛ اما بر اساس مشاهدات رفتار سیاسی پادشاه عربستان اینگونه به نتیجه رسیده است که در نظم نوین جهانی تقسیم و تسهیم قدرت ها منطقهای بوده و امریکا توان لازم برای برقراری امنیت را برای عربستان سعودی ندارد، پس در نتیجه حرکت سعودیها به سمت روسیه و چین و ایجاد مشترکات با جمهوری اسلامی ایران از سناریوهای محتمل و قابل پیشبینی است که این مسئله بهشدت اقتصاد امریکا را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
از این رو امریکا مجبور است تا برای مقابله با شرایط دشوار پیش رو، با افزایش نرخ بهره و مالیات، دلار را در شرایط قدرتمندی نگاه داشته تا از افول اقتصادی خود جلوگیری نماید. علاوه بر این موارد، موضوع زیستمحیطی در امریکا نیز حائز اهمیت بوده و در حال حاضر طوفان ها و تخریب امکانات شهری موجب بدتر شدن وضعیت نامناسب اقتصادی می شود.
* برخی استدلال می کنند خیزش چین راهی برای امریکا جز تقابل باقی نگذاشته است و به طور طبیعی دو کشور وارد چالش های بزرگتر خواهند شد. با این استدلال موافق هستید؟
در حال حاضر با توجه به وضعیت ناتو و درگیری در جنگ اوکراین، در استدلال این موضوع که تقابل بین چین و امریکا اتفاق خواهد افتاد، این مسئله کمی بعید به نظر میرسد، اما این سناریو محتمل وجود دارد که امریکا در اقیانوس آرام با چینی ها بر سر جزایر تایوان وارد فاز نظامی شود.
* متعاقب افول هژمون سخن از نظم جدید جهانی است. مختصات نظم نوین چیست؟
بهطورکلی در خصوص مختصات و مؤلفههای نظم نوین جهانی، سه مؤلفه راهبردی وجود دارد: ۱)علم و فناوری ۲) اقتصاد ۳) فرهنگ که این مؤلفهها بهعنوان موتورهای محرک تقویتکننده و پیشران های نظم نوین در نظر گرفته میشوند. در واقع، عبارت نظم نوین جهانی از سه واژه «نظم»، «نوین» و «جهان» تشکیل شده است که شایسته است دارای انسجام، یکرنگی، هماهنگی و همسویی در حوزههای جهانی باشند و از طرفی، از طریق پدیدههای نوظهور، از تازگی و جدید بودن برخوردار شوند.
یکی از مباحثی که در رابطه با نظم نوین استراتژی آمریکا در برابر ایران چیست؟ جهانی مطرح میشود، نقش و جایگاه جمهوری اسلامی ایران است. اولین بحث، وضعیت ایران در منطقه خاورمیانه از منظر ذخایر و منابع نفت و گاز است که از قدیم به لحاظ اقتصادی مورد توجه بسیاری از کشورهای دنیا قرار دارد و بنابراین، ایران در منطقهای قرار دارد که دارای اهمیت استراتژیک است. موضوع مهم بعدی، نفوذ و حضور و قدرت ج.ا.ایران در کشورهای همسایه خود اعم از عراق، افغانستان، سوریه و لبنان تا سایر مناطق از جمله امریکای لاتین با رویکردهای مختلف است یعنی به عبارتی تا حیاط خلوت امریکا حضور و نفوذ جدی دارد.
لذا با توجه به نفوذ و گسترش جمهوری اسلامی ایران در جهان و بهخصوص در منطقه خاورمیانه، بدیهی است که آمریکایی ها که زمانی به عنوان تک قطب جهانی در نظر گرفته میشدند، مقابل ایران ایستاده و از تأثیر این کشور در بحث نظم نوین جهانی با روش های متنوع و مختلف جلوگیری نمایند.
یکی از مؤلفههای ذکرشده در نظم نوین جهانی، علم و فناوری است که در عین ایجاد قدرت، دانش و ثروت آفرین نیز بوده و موجب اقتدار سیاسی و نظامی یک کشور میشود. علاوه بر این، فرهنگ نیز یکی از ابعاد قدرت کشورها بوده که نقش بسیار مهمی را در بحث اقتدار ملی ایفا میکند تا هر کشوری به اهداف اجتماعی موردنظر خود دست یابد.
بنابراین، باید دقت بیشتری در تعیین راهبردهای ملی صورت گیرد زیرا عنصر فرهنگی در کنار استراتژی های علمی و فناوری در عرصه های اقتصادی و نظامی از اهمیت بالایی برخوردار است و موجب استراتژی آمریکا در برابر ایران چیست؟ استراتژی آمریکا در برابر ایران چیست؟ استراتژی آمریکا در برابر ایران چیست؟ عدم شکنندگی یک جامعه در حوزه قدرت میشود که در مؤلفه ها توجه به اقتصاد نیز از جایگاه و نقش بسزایی در نظام بین الملل و این نظم جدید برخوردار است و بر همین اساس، باید بهطور خاص و دقیق به شاخص هایی همانند درآمد سرانه، مصرف انرژی، نیروی کار، تولید روزانه و سالانه، سطح مهارت های فنی و حرفهای پرداخته شود تا بتوان به رشد اقتصادی و تجاری از طریق مبادلات ارزی حاصل از تولید شرکت های ملی و بینالمللی با سرمایه گذاری های داخلی و خارجی موجب ارتقا سطح امید زندگی و پایین آوردن نرخ بیکاری گردید.
توجه به ترکیب این مؤلفههای مورد اشاره با یکدیگر مهم است چراکه زمانی که در خصوص اقتصاد صحبت میکنیم به مقوله علم و فناوری نیز توجه گردد، زیرا باید توجه داشته باشیم که علم و اقتصاد دو مقولهای هستند که به شدت به یکدیگر وابستهاند.
* استدلال می شود در نظم نوین جهانی، قدرتهای منطقه ای چون ایران اهمیت ویژه ای دارند. با این استدلال موافق هستید؟ اگر موافق هستید دلیل اهمیت قدرتهای منطقه ای در این نظم چیست؟
بهطور کلی میتوان گفت که در حوزه نظام بین الملل، مجموعه ای از تحولات در حال وقوع است. به دلیل آنکه امریکا و برخی از کشورهای اروپایی نتوانستند بسیاری از مشکلات مرتبط با رفاه و معیشت مردم را در سطح جهانی حل و فصل کنند و از طرفی درگیر بحران های اقتصادی و اجتماعی شده و قدرت هایی چون روسیه، چین و جمهوری اسلامی ایران به عنوان قدرتهای نوظهور در سطح بینالملل در حال خودنمایی هستند، لذا نظام سابق به چالش کشیده شد و نظم نوینی به صورت منطقهای در حال شکل گیری است.
توجه به این پرسش که آیا ایران دارای قدرت منطقه ای است و یا در یک منطقه پرقدرت قرار گرفته، همواره مورد توجه بوده است. در نظم نوین کشورها به صورت منطقه ای دارای موقعیت ویژه ای خواهند بود که جمهوری اسلامی ایران هم در یک منطقه استراتژیک دارای ذخایر عظیم انرژی نفت و گاز واقع شده که این ذخایر انرژی هم در منطقه جنوب خلیج فارس و دریای عمان و هم در منطقه شمال در دریای خزر می باشد که تنگه استراتژیک هرمز بر اهمیت راهبردی منطقه ای ایران افزوده است.
علاوه بر موضوع انرژی، ایران با گروه های مقاومت در کشورهای منطقه مناسبات و اشتراک های ویژه ای در مقابله با سیاست های امریکا و رژیم صهیونیستی دارد که این مولفه مهم نیز تاثیر بسزایی در افول قدرت امریکا داشته است. ایران روابط گسترده ای با همسایگان خود برای برقراری آرامش و امنیت دارد. از طرفی در یک منطقه مهم و قدرتمندی به لحاظ جغرافیایی قرار گرفته و علاوه بر این امتیاز ممتاز، ایران به عنوان یک قدرت منطقه ای به خوبی در حال نقش آفرینی است که در واقع با استفاده از مجموع هر دو مولفه (قدرت منطقه ای و منطقه قدرتمند) توانسته در این نظم نوین جهانی نقش موثری داشته باشد.
بنابراین، بهطور کلی میتوان گفت که ایران به عنوان یکی از متمدنترین کشورهای جهان به لحاظ وسعت، جمعیت و جایگاه ژئوپلیتیکی در موقعیت ویژهای همسو با کشورهای روسیه و چین قرار دارد که به یکی از بازیگران اصلی و مهم نظم نوین جهانی تبدیل گردیده است.
بررسی نقش امریکا در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران
تهاجم نظامی عراق به ایران در سپتامبر 1980 (شهریور 1359) که منجر به وقوع جنگ هشت ساله بین دو کشور شد، در آخرین ماه های دوران ریاست جمهوری کارتر آغاز گردید و در دوران ریگان ادامه یافت. سیاست مداران و دولت مردان امریکا طبعاً نمی توانستند در قبال این رویداد بی تفاوت بمانند، چرا که اولاً جنگ در منطقه خلیج فارس جریان داشت، منطقه ای که دولت امریکا حداقل پس از سال 1971 (1350 ش) در آن دارای منافع اساسی بود. ثانیاً، سرنوشت جنگ با توجه به طرف های درگیر در آن برای امریکا اهمیت زیادی داشت، چرا که در یک سوی آن ایران قرار داشت که علی رغم اتحاد و دوستی عمیق با امریکا در سال های پیش از انقلاب اسلامی، پس از این رویداد به دشمن اصلی امریکا در منطقه مبدل شده بود؛ و در سوی دیگر عراق، کشوری که از سال 1972 به بعد ، نزد افکار عمومی غرب متحد شوروی در این منطقه محسوب می شد. ثالثاً جنگ در زمان جنگ سرد به وقوع می پیوست و امکان بهره برداری ابر قدرت دیگر، برای افزایش نفوذ خود در منطقه و خلیج فارس وجود داشت.
در حالی که روابط میان ایران و امریکا پس از وقوع انقلاب اسلامی و به خصوص با گروگانگیری اعضای سفارت امریکا در تهران بحرانی شده بود و امریکا سیاست هایی چون تحریم های سیاسی – اقتصادی، بلوکه کردن دارایی های ایران درخارج از کشور، طراحی حمله به طبس، حمایت از گروهک های ضد انقلاب و کودتاچیان نوژه و بالاخره نشان دادن چراغ سبز به صدام حسین را در پیش گرفته بود، با شروع جنگ تحمیلی با انتشار بیانیه ای اعلام بی طرفی نمود. این بی طرفی، درعمل رنگ واقعیت به خود نگرفت. برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر پیش از آغاز جنگ اعلام کرده بود که:
امریکا در مقابله با انقلاب ایران، باید تقویت دولت هایی را که توان انجام عملیات نظامی علیه رژیم ایران دارا هستند مورد توجه قرار دهد.
از سویی همزمان با اعلام بی طرفی امریکا، سخنگوی وزارت امور خارجه این کشور اعلام کرد:
. بی طرفی امریکا به معنای بی تفاوتی آن نیست و ایالات متحده برای تضمین تداوم جریان نفت در مقابل تهدیدهای خارجی از نیروی نظامی استفاده خواهد کرد.
سنای امریکا در گزارش سالانه خود در اکتبر سال 1987 با عنوان « جنگ در خلیج فارس» می نویسد:
رویه اخیر ایالات متحده امریکا در قبال جنگ ایران و عراق مغشوش و سردرگم بوده است. در چنین شرایطی عده ای از ناظران معتقدند که بهترین سیاست در این برهه بی طرفی کامل است، .
اما امریکا به حدی در این کشمکش درگیر شده که بی طرفی کامل در این زمان نمی تواند اتخاذ گردد.
با این وجود سیاست رسمی امریکا در ماه های آغازین جنگ به ظاهر بر اصل بی طرفی و حمایت از آتش بس استوار بود. گرچه اتخاذ این سیاست در آن برهه به نفع عراق بود، چرا که ارتش این کشور به دلیل عدم آمادگی نیروهای نظامی ایران و شرایط خاص پس از انقلاب، اراضی وسیعی از ایران را به اشغال خود در آورده بود. گزارش سنای امریکا در این مورد می نویسد:
زمانی که نیروهای عراقی در سپتامبر 1980 به ایران حمله کردند، ایران به شورای امنیت سازمان ملل شکایت برد اما به دلیل نقض مقررات حقوق بین الملل و زندانی نمودن دیپلمات های امریکایی توسط ایران، نماینده ایالت متحده در شورای امنیت و در نتیجه شورای امنیت پاسخ دوستانه ای به رژیم ایران ندادند. امریکا که با هیچ یک از دو کشور ایران و عراق روابط دیپلماتیک نداشت و از این رو تأثیر چندانی براین دو کشور نمی توانست داشته باشد، خود را درگیر کمک نظامی به آنها نکرد.
پنج ماه بعد از آغاز جنگ، رونالد ریگان به ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا رسید. وی علاوه بر ادامه سیاست های پیشین جیمی کارتر، دکترین جدیدی در سیاست خارجی امریکا اعلام کرد که به «دکترین رمبو» شهرت یافت. هدف از سیاست جدید امریکا در کشورهای جهان سوم، ایجاد موانع فراروی انقلاب های ملی و ممانعت از تحولات مترقیانه و رو به پیشرفت در این کشورها بود و راهکار دستیابی به این هدف مشغول نمودن کشورهای انقلابی به امور داخلی خود از طریق ایجاد درگیری های قومی و مذهبی و درگیر ساختن این کشورها با کشورهای همسایه در جنگ های بدون پیروز بود:
هر جا که انقلابی پدید آمد تا الگویی غیر از الگوی سرمایه داری عرضه کند، باید به مصائب ویتنام دچار شود. تحمیل جنگ کم شدت، ابزار اصلی این سیاست است…
تبیین سیاست خارجی امریکا در قبال جنگ ایران و عراق، تنها بر اساس استراتژی کلی حاکم بر دکترین ریگان مبنی بر تحمیل جنگ های بدون پیروز بر دولت های انقلابی، امکان پذیر است، مضافاً این که تأمل در رویدادهای هشت سال دفاع مقدس بیانگر این مسأله است که به تناسب تغییر وضعیت در جبهه ها به نفع ایران، مداخله امریکا در جنگ علیه ایران بیشتر می شده است.
از اواسط سال 1360 رویکرد ایران به سیاست تهاجمی در طول جبهه ها که با عملیات ثامن الائمه در پنجم مهر 1360 آغاز شد و با عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر در سوم خرداد 1361 به اوج خود رسید و پس از آن نیز با تعقیب متجاوز ادامه یافت و عراق را در موضع ضعیف قرار داد، امریکا را ترغیب به چشم پوشی از سیاست بی طرفی و حمایت ضمنی از عراق کرد. در بخش دیگری از گزارش سنای امریکا آمده است:
پس از آن که ایران در 1982 نیروهای عراقی را از قلمرو خود بیرون کرد، سیاست امریکا شروع به تغییر کرد. دولت ریگان با نگرانی از پیروزی احتمالی ایران، به سمت عراق متمایل شد. این تمایل تا سال 1984 شامل موارد زیر بود:
*تلاش فعال دیپلماتیک برای شناسایی و ممانعت از ارسال تجهیزات جنگی به ایران.
*تأمین اعتبار مالی لازم برای عراق نزد شرکت های امریکایی برای خرید اقلام کشاورزی و سایر اقلام.
*محکومیت شفاهی ایران در سازمان ملل و سایر سازمان های بین المللی.
*تأمین اطلاعات نظامی برای عراق، براساس گزارشات خبری و مطبوعاتی.
در نوامبر سال 1984 جانبداری امریکا از عراق به از سرگیری روابط کامل دیپلماتیک بین دو کشور پس از هفده سال رکود و قطع روابط انجامید. از سوی دیگر امریکا با ترغیب کشورهای منطقه و میانه روی عرب نظیر مصر و اردن به اعطای کمک به عراق، در تلاش برای کمک به صدام حسین برای خروج از انزوای بین المللی بود. امریکا با بیم دادن کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس از به استراتژی آمریکا در برابر ایران چیست؟ مخاطره افتادن موقعیتشان در صورت شکست عراق در جنگ، آنها را ترغیب به اعطای کمک های بلاعوض یا اعطای تسهیلات با شرایط آسان به عراق کرد. به نظر می رسد کمک 5/57 میلیارد دلاری اعضای شورا به عراق در طول جنگ با ایران، تنها با مد نظر قرار دادن سیاست اخیر امریکا قابل فهم باشد.
دولت ریگان به دنبال برقراری روابط مجدد دیپلماتیک با عراق در نوامبر1984 با تغییر سریع و صریح رویه خود اقدامات چندی را در حمایت صریح از عراق در پیش گرفت، اولاً، در داخل جامعه امریکا و در جهان غرب برای عراق تسهیلات ویژه مالی فراهم کرد؛ بدین شکل که ضمن تأمین اعتبار برای عراق نزد شرکت های امریکایی، دولت های عمده غرب مانند: فرانسه، ایتالیا و بریتانیا را تشویق کرد تا با تعویق زمان بازپرداخت بدهی های عراق موافقت کنند.
ثانیاً، با قرار دادن نام ایران در ردیف کشورهای حامی تروریسم، ضمن توقف فروش و ارسال تسلیحات به ایران، عراق را از این لیست خارج نمود و بدین طریق راه را برای صدور سلاح به عراق از سوی خود و متحدان اروپایی و خاورمیانه ای خود نیز بازکرد. در همین راستا هواپیماهای سوپر اتاندار و موشک های اگزوسه از سوی فرانسه و مواد شیمیایی از طرف آلمان با هماهنگی امریکا در اختیار عراق قرار گرفت.
مقایسه ای بین آمار و ارقام سلاح های ارتش ایران و عراق در سال های 1983 و 1984 بیانگر تغییر موازنه قوا از نظر تسلیحات به نفع عراق است.
ثالثاً، در همین حال دولت ریگان سیاستی موسوم به « ابتکار استراتژیک» را با هدف تقویت میانه روها از طریق تأمین قطعات و تسلیحات نظامی برای ایران در پیش گرفت تا از آن به عنوان وسیله ای برای آزاد سازی گروگان های امریکایی از بند گروه های طرفدار ایران در بیروت استفاده کند. این سیاست امریکا با پیروزی هایی که در مقطعی از جنگ برای نیروهای نظامی ایران به ارمغان آورد، بیشتر نتیجه تدبیر و پیش بینی غلط مسؤولین امریکایی بود، تا یک برنامه ریزی دقیق و از پیش تعیین شده به نفع ایران و برای نابودی عراق!
فتح فاو در زمستان 1986 ( بهمن 1364) طی عملیات والفجر 8 که نقطه عطفی در تاریخ جنگ بود، ازدو بعد زنگ خطر را برای امریکا به صدا در آورد. اولاً، سیر وقایع جنگ بیانگر تفوق ایران بود و احتمال پیروزی ایران می رفت و این با استراتژی دولت ریگان مبنی بر جنگ بدون پیروز در تضاد بود. ثانیاً، فتح فاو، کویت، متحد عراق و یکی از متحدین سنتی امریکا در منطقه را در معرض¬خطر احتمالی حمله یگان موشکی و توپخانه ایران قرار می داد و این نیز در تضاد با استراتژی سنتی امریکا در منطقه، یعنی دفاع از رژیم های محافظه کار در مقابل تهدیدات خارجی بود. لذا از این پس امریکا استراتژی خود را بر دو پایه بنا نهاد:
*پایان دادن به ابتکار عمل ایران در جنگ و انتقال آن به عراق.
*حضور در منطقه برای حمایت ازعراق و سایر متحدین خود.
ماکس پری در این باره می نویسد: در ماه اوت 1986 سازمان سیا یک سیستم بسیار پیچیده و امن ایجاد کرد که واشنگتن را مستقیماً به عراق وصل می کرد. برای دو ماه متوالی صدام حسین از طریق ایستگاه بغداد اطلاعات مستقیمی در باره آرایش های نظامی ایران دریافت می داشت. این مرکز هم چنین قادر بود اطلاعات بسیار دقیقی را برای فرماندهان عراق تهیه کند. این اطلاعات برای آن ارائه می شدند که فعالانه به رژیم عراق علیه ایران برتری و امتیاز بدهد.
علاوه بر این، دولت امریکا، عربستان سعودی یکی از متحدان نزدیک خود در منطقه را تشویق کرد تا با کاهش قیمت نفت، ایران را از مهمترین منبع در آمد خود برای تأمین هزینه های جنگ محروم کند. لذا عربستان میزان تولید نفت خود را از 5/2 میلیون بشکه در روز به 6 میلیون بشکه افزایش داد و بدین ترتیب قیمت نفت از 30 دلار برای هر بشکه به 9 دلار رسید.
از سوی دیگر و در راستای سیاست پشتیبانی ا ز رژیم عراق و ایجاد محدودیت برای نفتکش های ایرانی در خلیج فارس، امریکا تصمیم گرفت حضور نظامی خود را در خلیج فارس افزایش دهد و با حضور خود در منطقه عملاً قطعنامه سازمان ملل را که از کشورهای بزرگ خواسته بود که حداکثر خویشتن داری خود را در روند جنگ بروز داده و از هر گونه اقدامی که به تشدید و گسترش بیشتر منازعه منجر گردد، خودداری نمایند، نادیده گرفت.
بر اساس گزارش سالانه سنای امریکا، دولت ریگان پیش بینی می کرد که جنگ بیش از آنچه که پیش بینی می شد، به طول بیانجامد و با وضعیت اسفباری که عراق استراتژی آمریکا در برابر ایران چیست؟ و نیروی نظامی این کشور در مقابل ایران داشت، سیاستگذاران امریکا با دو سؤال اساسی مواجه بودند:
این که آیا امریکا می توانست و باید از شکست عراق جلوگیری نماید؟
پس از شکست عراق، ایالات متحده چگونه باید با منطقه خلیج فارس و مسایل آن برخورد می کرد؟
در این گزارش آمده است که شکست عراق برای منافع غرب یک فاجعه محسوب می شد. کشورهای طرفدار غرب حوزه خلیج فارس، خصوصاً کویت و عربستان سعودی در جنگ به شدت از عراق حمایت کرده اند و از این رو کاندیداهای بعدی ایران برای مقابله خواهند بود. گرچه یک ایران پیروز در جنگ از نظر نظامی به قدری قدرت خواهد داشت که به نظر نمی رسد حتی کشورهای حوزه خلیج فارس با جمعیت زیاد و تسلیحات نوین یارای مقاومت در برابر نیروهای نظامی مجرب ایران را داشته باشند.
سنای امریکا پیروزی ایران بر عراق را پیروزی بنیاد گرایان اسلامی می خواند و تحقیر امریکا توسط ایران در معامله تسلیحات در مقابل گروگان ها را آغاز این پیروزی نامیده استراتژی آمریکا در برابر ایران چیست؟ و آن را خطر بزرگی برای رژیم های محافظه کار عرب، از تونس و مصر گرفته تا عمان می داند . بدترین سناریوی ممکن بررای این منطقه از دید سناتورهای امریکایی این بود که امریکا مجبور شود از میان اجازه به ایران برای تسلط بر تأمین و ارسال نفت خلیج فارس به غرب و مداخله نظامی مستقیم رژیم های محافظه کار عرب یکی را بر گزیند. به باور مجلس سنای امریکا این مداخله احتمالاً در صورتی که دوستان ایالات متحده، از جمله مصر، احساس خطر نمایند، اتفاق می افتاد.
در بخش دیگری از این گزارش آمده است: از آنجا که پیروزی ایران، آمریکا را با متغیرهای ناخوشایندی روبرو می کند، ایالات متحده منافع عظیمی در جلوگیری از شکست عراق دارد، اما متأسفانه راه چندان مؤثری برای تلاش امریکا برای حفظ عراق باقی نمانده است. در حال حاضر امریکا برای تحریم تسلیحاتی ایران از فعالیت های دیپلماتیک و اعتبارات مالی خود بهره می برد و یک نقش هماهنگ کننده در جلوگیری از ارسال سلاح به ایران دارد.
این گزارش مدعی است که به دلیل تجهیز نظامی عراق از شوروی، عراق مشکل چندانی از این بابت ندارد و در نتیجه نیازمند تسلیحات امریکایی نیست؛ با این حال امریکا برای حفظ نقش سیاسی و نفوذ خود بر عراق علی رغم مخالفت های جدی در داخل امریکا بر فروش تسلیحات به عراق اصرار دارد.
در همین راستا و برای جلوگیری از شکست عراق در جنگ، امریکا از سال 1987 استراتژی مداخله مستقیم به نفع عراق را در پیش گرفت. ایجاد درگیری نظامی با استراتژی آمریکا در برابر ایران چیست؟ نیروی دریایی ایران در خلیج فارس، حمله هلیکوپترهای امریکایی به ناو ایران « ایران اجر» (شهریور 1366 ) به بهانه مین گذاری، حمله ناوهای امریکا به سکوهای نفتی سیری و ساسان و ناوهای سهند و سبلان به بهانه برخورد کشتی امریکایی « ساموئل رابرتس» با مین در خلیج فارس، همه در راستای این استراتژی امریکا مبنی بر درگیری محدود با ایران تعریف می شدند . این تلاش های امریکا زمینه های لازم را برای عراق جهت باز پس گیری بندر استراتژیک فاو فراهم آورد. جرج لنچافسکی در کتاب خود می نویسد:
در اوایل سال 1988 واحدهای ارتش عراق با نقشه مناسب و مانور نظامی پیچیده ای که با کمک امریکا برنامه ریزی شده بود، جزیره استراتژیک فاو را پس گرفتند. کارشناسان نظامی امریکا به کمک نقشه هایی که توسط سیا تهیه شده بود، تمام راه های حمله عراق رامشخص کردند وبرای انجام آن، فرماندهان نیروهای عراق یک سال زیر نظر افسران اطلاعاتی امریکا تحت آموزش قرار گرفتند؛ به طوری که پس از آغاز حمله، شبه جزیره ظرف 36 ساعت به تصرف عراقی ها در آمد.
اما فجیع ترین بخش این سناریو، بی شک حمله ناو جنگی « وینسنس» امریکا به هواپیمای مسافربری ایرباس ایران در12 تیر ماه 1367 بود که حدود سیصد سرنشین هواپیمای ایرباس را به شهادت رساند . علی رغم این اقدامات و کمک مستقیم به عراق، امریکا همچنان خطر شکست عراق را در جنگ احساس می کرد.
در گزارش سنای امریکا در سال 1987 آمده است: بهترین راه برای جلوگیری از شکست عراق، پایان دادن به جنگ ایران – عراق است و این تنها از طریق تلاش هماهنگ جامعه بین المللی میسر خواهد شد. از این رو مؤثرترین راه ایالات متحده برای دفاع از منافع حیاتی خود، بهره گیری از سازمان ملل است. اول به این دلیل که ایران به افکار بین المللی اهمیت زیادی می دهد. ایران معتقد است که در این درگیری مورد ظلم و تجاوز واقع شده و بسیار علاقمند است که جامعه جهانی نیز به این برسد. بنابراین نظرات جامعه جهانی با ابراز در شورای امنیت و مجمع عمومی قطعاً روی تهران مؤثر خواهد بود. ثالثاً از این جهت که امریکا به کمک سازمان ملل می تواند با اعمال تحریم تسلیحاتی و اقتصادی ایران را به توقف جنگ وا دارد. .
با توجه به آنچه گفته شد، نقش امریکا در جنگ تحمیلی و در برهه های مختلف آن – اعم از آغاز جنگ و ادامه آن – به نفع عراق و علیه ایران انکار ناپذیر است. وفیق السامرایی، رییس استخبارات نظامی عراق در زمان جنگ، طی مصاحبه ای اعلام کرد:
اگر حمایت غرب نبود، صدام نمی توانست جنگ علیه ایران را آغاز کند و ادامه دهد . وی نقش ایالات متحده در کمک به صدام را چنین بر می شمارد:
*ارایه اطلاعات کامل به عراق در مورد آرایش نظامی نیروهای ایران.
*تشویق متحدین خود در اروپا و منطقه به اعطای کمک مالی به عراق.
*تحریم ایران و جلوگیری از دستیابی آن به تسلیحات و تجهیزات مدرن.
هم چنین هاوارد تیچر،عضو شورای امنیت ملی امریکا در زمان ریگان، معتقد است:
امریکا برای صدام حسین کاری کرد که تا آن روز برای هیچ یک از نزدیک ترین متحدان خود نکرده بود.
راه رفتن روی اعصاب اروپا و ایران استراتژی ترامپ است / دو گزینه تهران در مقابل احتمال عدم تایید برجام از سوی رئیس جمهور آمریکا چیست؟
با اینکه ترامپ متعهد شده بود توافق هسته ای با ایران را پاره می کند، اما شرایط سیاسی بین المللی و تعدد مراکز تصمیم گیری در واشنگتن وی را مجبور کرد تاکتیک های خود در این بازی را تغییر داده و عملی کردن تصمیمش را به تاخیر بیندازد. پس به جای پاره کردن توافق یا خروج یک طرفه از آن، تلاش می کند ایران را به سمت خروج از این توافق سوق دهد.
به گزارش بازتاب؛ می توان گفت این بازی شل و سفت کردنی که ترامپ در مورد تایید یا عدم تایید پایبندی ایران به توافق هسته ای به راه انداخته و راه رفتن روی اعصاب جامعه بین المللی و بویژه ایران تلقی می شود، استراتژی ترامپ برای از بین بردن توافق هسته ای، بدون پاره کردن مستقیم آن است.
در مقابل، می توان گفت ایرانی ها که از دیپلمات های زیرکی مانند محمد جواد ظریف برخورداند، برنامه ها و اقدامات سیاسی آمریکا را بهتر از خود آمریکایی ها و حتی بهتر از ترامپ می شناسند.
بسیاری از دیپلماتهای خارجی در تهران در مورد علت آسودگی خیال مسئولان ایرانی در برابر حملات لفظی شدید ترامپ علیه آنها سوال می کنند، و پاسخ آن است که سیاستمداران ایرانی بر این مساله واقفند که این رفتارهای ترامپ مورد پسند جامعه بین الملل نیست و در ادامه ایرانیها نیازی به مقابله به مثل با رئیس جمهور آمریکا ندارند؛ چرا که در این صورت می توانند اینگونه رفتارهای دولت ایالات متحده را در چارچوب مظلومیت ایران در جهان قرار دهند.
در همین رابطه می توان به سخنرانی شدید اللحن ترامپ در سازمان ملل در خصوص تهدید کره شمالی و ایران اشاره کرد که در طی آن رئیس جمهور آمریکا به هدف تاسیس سازمان ملل، یعنی تقویت امنیت و صلح بین المللی توجهی نکرد.
عملا ایران در مقابل ایالات متحده دو گزینه بیشتر ندارد؛ یا حرکت کردن در مسیری مشابه کره شمالی و یا التزام به توافق هسته ای، به نظر می رسد روحانی راه دوم را برگزیده است به این امید که شرایط تغییر کند. در این میان، یک جریان قوی در ایران وجود دارد که ادامه دادن این راه را بی فایده می داند و بر این عقیده است که ایران باید سیاست امر واقع را در مورد امریکایی ها اعمال کند زیرا آنها جز زبان قدرت زبان، هیچ نمی فهمند.
خروج واشنگتن از توافق هسته ای یا تعلیق آن، باعث تقویت جریان اصولگرایان ایرانی می شود؛ چرا که این دولت به تعهداتش پایبند نیست. عناصر این جریان معتقدند که شرایط بین المللی و اوضاع اقتصادی آمریکا به این کشور اجازه وارد شدن به جنگی با ایران را نمی دهد و تهدیدات نظامی آمریکا تنها طوفانی در فنجان است.
هنوز امضای توافق هسته ای خشک نشده بود که ایالات متحده ممنوعیت سفر به ایران را اعلام کرد؛ اقدامی که باعث محدودیت امکان سفر تعداد زیادی از مسئولان شرکتهای اروپایی برای عقد قراردادهای تجاری با ایران شد. همچنین ایالات متحده به فشارهای خود بر شرکتها و بانکهای بین المللی ادامه داد تا مانع از تعامل آنها با ایران،بویژه با دلار آمریکایی شوند.
ایرانی ها می دانند که ترامپ دیر یا زود اقرار به التزام ایران به توافق هسته ای را نخواهد پذیرفت، تا توپ را در زمین کنگره بیندازد یا اینکه بالکلّ از توافق خارج شود. مسئولان ایرانی بخوبی می دانند که تنها چاره آنها در این باره آن است که آمریکایی ها را به سوی خروج از توافق یا کارشکنی در آن هدایت کنند.
این مساله می تواند زمینه ای را در برابر ایران ایجاد کند تا برنامه های هسته ای اش را مانند سابق از سر بگیرد و یا اینکه تهدیداتش در این باره را ادامه دهد تا فشار غرب بر ایران کمتر شود.
ایران امیدوار است که در سایه اقدامات ترامپ، جمهوری خواهان در انتخابات پیش روی کنگره شکست بخورند و در ادامه ترامپ نتواند برای بار دوم به کاخ سفید برسد. در این صورت، ایران می تواند به ادامه توافق هسته ای با یک کنگره و یک رئیس جمهور جدید در ایالات متحده ادامه دهد؛ البته اگر تا آن زمان توافق هسته ای باقی مانده باشد.
استراتژی آمریکا نسبت به ایران چیست؟
دو گروه لابی در آمریکا نسبت به ایران ذهنیت میسازند. یک: تشکیلات نظامی که در تقابل با ایران در سطح منطقه خاورمیانه هستند. دو: تشکیلات حامی اسراییل که عملکرد ایران را در مقابله با منافع و امنیت اسراییل میدانند.
دو گروه لابی در آمریکا نسبت به ایران ذهنیت میسازند. یک: تشکیلات نظامی که در تقابل با ایران در سطح منطقه خاورمیانه هستند. دو: تشکیلات حامی اسراییل که عملکرد ایران را در مقابله با منافع و امنیت اسراییل میدانند.
دکتر محمود سریعالقلم، استاد دانشگاه، در یادداشتی با عنوان «استراتژی آمریکا نسبت به ایران چیست؟» که در وبسایت شخصیاش منتشر کرد، نوشت: «آمریکا، کشور گروههای لابی است. نه تنها در سیاست خارجی بلکه تقریباً در تمامی موضوعات میتوان از طریق لابی بر تصمیمسازیها و سیاستگذاریها در آمریکا اثرات جدی گذاشت. در شهر واشنگتن خیابانی است به نام K Street که مرکز مؤسسات حرفهای در صنعت لابی است. عربستان رسماً اعلام کرده که در سال ۲۰۱۶، ۱۵۰ میلیون دلار صرف لابی در دستگاههای حکومتی و همچنین جامعه آمریکا کرده است. هر گروهی که تشکلِ قویتر، پول بیشتر و روانشناسی مؤثرتر داشته باشد، ظرفیت اثرگذاری بر سیاستگذاریها را پیدا میکند.
با توجه به این که ایران کشور فرصتها، زیباییها، طعمها و توانمندیهاست، چرا در این استراتژی آمریکا در برابر ایران چیست؟ حدّ ذهنیت نسبت به ایران منفی است؟ تقریباً هر خارجی که به ایران سفر میکند، بلافاصله متوجه میان ذهنیت قبل از و واقعیت بعد از سفر میشود.
اصلی روانشناسانه در روابط بینالملل وجود دارد که این شکاف را توضیح میدهد: در صحنه جهانی، ذهنیت به مراتب مهمتر از واقعیت است. ذهنیت نسبت به ایران و ایرانی کجا پردازش میشود و شکل میگیرد؟ در مسکو؟ در شانگهای و بیچینگ؟ یا در ریاض؟ هیچکدام. شاید ۹۰ درصد ذهنیت نسبت به ایران، در آمریکا و در ساخت قدرت آمریکا شکل میگیرد. ما ایرانیها انتظار داریم دیگران نسبت به ما منصف باشند یا اخلاقی رفتار کنند. این انتظارات با واقعیات جهانی که مبتنی بر منافع است، سازگار نیست.
قوه مقننه آمریکا که نسبت به ایران قوانین متعددی را تصویب کرده است، سازنده ذهنیت در مورد ایران نیست بلکه مصرفکننده آن است.
دو گروه لابی در آمریکا نسبت به ایران ذهنیت میسازند:
۱)تشکیلات نظامی که در تقابل با ایران در سطح منطقه خاورمیانه هستند.
۲) تشکیلات حامی اسراییل که عملکرد ایران را در مقابله با منافع و امنیت اسراییل میدانند.
دایره توافق، تفاهم و اجماع این دو گروه قدرتمند به مراتب بیشتر از اختلاف نظر آنهاست. طی چند سال اخیر نیز عربستان سعودی، ضلع سوم این لابی درون حاکمیت آمریکا شده است. هر سه ضلع مثلث، از یک استراتژی کانونی تبعیت میکنند: تفکیک ایران از جمهوری اسلامی ایران. آنها تبلیغ میکنند که ایران کشوری است کهن، با تاریخی پر افتخار، صاحب سبک هنر و ادبیات و دارای منابع طبیعی و انسانی غنی. از این ایران باید حمایت کرد و با آن ارتباط داشت. به زعم آنها، جمهوری اسلامی ایران، مزاحم و در تضاد با منافع آمریکا، اسراییل و عربستان در منطقه خاورمیانه است.
با شدت بیشتری از اواسط دهه ۱۳۸۰، استراتژی بر این مبنا استوار بوده که جمهوری اسلامی ایران را باید به صورت دائمی، زیر فشار اقتصادی و سیاسی قرار داد. در حدود سال ۱۳۸۲ و در دوره اصلاحات، آمریکا و اسراییل با انتشار متونی مطرح کردند که نهاد دولت در نظام جمهوری اسلامی ایران صرفاً اُپراتور است و قرائتهای فرحبخش و دلنشین آن از روابط خارجی، ارتباط چندانی با واقعیتهای سیاسی و اقتصادی ایران ندارد. از دید آنها که در مراکز متعدد تحقیقاتی بحث و تفسیر و پخش میشود، انتخابات ریاستجمهوری در ایران جهت تحکیم وضع موجود میباشد و برای تغییر یا اصلاح سیاستگذاریها طراحی نشده است.
از طرفی دیگر، ثبات سیاست خارجی جمهوری اسلامی طی چند دهه گذشته، زمینهساز ثبات راهبردهای دو قطب قدرتمند و مؤثر لابی آمریکا نسبت به ایران بوده است.
به نظر میرسد این دو لابی، این استراتژی را نسبت به ایران طراحی کردهاند: فشار تدریجی و دائمی، تداوم تحریمها، محدود کردن منابع مالی، ممانعت از انتقال دانش، ایجاد نگرانی در میان بنگاهها و بانکهای اروپایی و ژاپنی، جلوگیری از سرمایهگذاری خارجی و در حاشیه سیاسی گذاشتن ایران. خلاصهتر: حفظ ایران در حد بقا و ممانعت از رشد و توسعه و پیشرفت آن. جالب توجه این است که در یک موضوع با اهمیت، دو کانون لابی آمریکا با هم توافق ندارند: بخشهای سیاسی، امنیتی و نظامی آمریکا، تکهتکه شدن خاورمیانه را به نفع منافع ژئوپلیتیک آمریکا نمیدانند و معتقدند که این جداییطلبیها (Balkanization) در نهایت به نفع روسیه، تروریستها و در آیندههای دور به نفع چین است. تکهتکه شدن خاورمیانه، سطح اثرگذاری آمریکا در منطقه را میکاهد و هزینههای حضور را افزایش میدهد. از این رو، از منظر منافع ژئوپلیتیک و اقتصادی آمریکا، حفظ تمامیت ارضی ایران به نفع آمریکا تفسیر میشود. این در حالی است که اکثریت قاطع کشورهای خاورمیانه، اگر بتوانند، علیه تمامیت ارضی ایران تلاش میکنند.
بعد دوم و عملیاتی استراتژی نسبت به ایران، بر اساس اصل سیاسی فرسایشی بنا نهاده شده است. با یک مقایسه میتوانیم به کاربرد این اصل پیببریم. هماکنون ۲۶ سال است که از مذاکرات اسلو پیرامون حل و فصل اختلافات میان اسراییل و فلسطینیها میگذرد.
بحث، گفتوگو، ملاقات، رفتوآمد، مصاحبه همراه با امید و ناامیدی و عکسهای دستهجمعی همچنان ادامه دارد. نتیجه ملموسی هم به دست نیامده و با ائتلاف غیر مستقیم (de facto) اسراییل با کشورهای عربی خلیج فارس، موضوع فلسطین، شفافیت گذشته خود را ندارد.
اگر از این زاویه به استراتژی آمریکا نسبت به ایران نظر بیافکنیم، کار فرسایشی سیاسی به مراتب کارآمدتر از کار نظامی است. تشابه قابل مطالعه ای میان موضوع هستهای ایران و موضوع فلسطین وجود دارد: مذاکرات طولانی، بازیگران نابرابر، یک طرف عجله بر تفاهم دارد و دیگری اصرار بر به درازا انجامیدن اختلاف (Protraction). استراتژیست چین باستان، Sun Tzu در کتاب ماندنی خود The Art of Warfare به دو نکته مهم اشاره میکند:
یکی استفاده از اشتباهات دشمن برای شکست او و دوم، استراتژی فرسایشی سیاسی که بعضی از وجوه آن بدین صورت است: گیج کردن، به تأخیر انداختن حمله، سرِ کار گذاشتن، موارد جدید مطرح کردن و در عین حال منطقی و قانونی رفتار کردن. در نظر داشته باشیم که ایران بیش از یک دهه است مذاکره هستهای میکند، همچنان موضوع ادامه دارد، پیشرفت کشور به تأخیر افتاده است و همزمان عربستان و اسراییل، پروژههای عظیم فناوری، مالی، عمرانی و نظامی را دنبال میکنند؛ به طوری که در فروش ۴۷۰ میلیارد دلاری اسلحه آمریکا به عربستان طی دهه آینده، اسراییل نقش کلیدی در بخشهای IT آن خواهد داشت. امارات نیز طی چند سال آینده، چندین نیروگاه هستهای با پیمانکاری کرهجنوبی و فناوری آمریکایی به راه خواهد انداخت.
دایره اختلافات ایران و آمریکا به مراتب بزرگتر از موضوع هستهای و برجام است. چه برجام بماند و چه نماند، این اختلافات پابرجا هستند. انتظارات عدالتخواهانه ما تحقق پیدا نخواهد کرد. از منظر تاریخی، ایرانیها ۱۷۰ سال است در پی روابط عادلانه با سه قدرت جهانی بودهاند که عموماً به ناکامی انجامیده است. امروز، گفتاردرمانی دستگاه دیپلماسی تأثیر چندانی بر محاسبات و انتخابهای طرف مقابل نخواهد گذاشت.
متأسفانه نظام بینالملل بر اساس استدلال، منطق و نگاه سقراطی بنا نشده است. نظام بینالملل و بازیگران آن بر اساس قدرت و منافع عمل میکنند و کار لابیها، بزک کردن استدلالی، منطقی و رسانهای این منافع است. همه برای منافع خود در حال جنگ سرد هستند. هماکنون یک ائتلاف بینالمللی منطقهای در پی آن است که ایران را در حدّ یک هتل سه ستاره نگاه دارد. قدرتهای خاورمیانهای با لابیهای قدرتمند در پنتاگون، کنگره و کاخ سفید در پی تحدید ایران هستند: هم مالی - اقتصادی و هم سیاسی - امنیتی.
دو سوال اساسی پیش روی ایران وجود دارد:
چگونه میتوان ایران را خارج از فشارهای سیاسی قدرتهای بزرگ تعریف کرد؟
چگونه ایران میتواند رشد و توسعه پیدا کند و آیندهای بهتر برای شهروندان خود تأمین کند؟
اگر در دوره قاجار و پهلوی به دلایل ژئوپلیتیک و ضعفهای داخلی، ایران نتوانست خارج از مدارهای قدرتهای بزرگ عمل کند، امروز به موجب تنوع و تکثر منابع فناوری، سرمایه، دانش و مدیریت، ظرفیت زندگی معقول را در میان قدرتهای میانی جهان داراست اما برای این امر، میان اهداف و مقدورات خود باید تناسب ایجاد کند. برای تصمیمسازیها و تصمیمگیریهای آیندهنگرانه، محتاج دانش و شناخت جدید از نظام بینالمللی هستیم. به طور غمانگیزی در شناخت از سازوکارهای اقتصادی، مالی، علمی، فناوری و سیاسی جهان فقیر هستیم. ریشه امنیت کشور در تولید ثروت است. اگر ثروت تولید نکنیم، راهبرد ضعیف ماندن ایران تداوم مییابد.
تولید ثروت محتاج شناخت و قرائت جدید از نظام سیاسی و اقتصادی امروز جهان است. نظام بینالملل به سمت چند قطبی شدن سیاسی میرود. چندین دهه است که به سمت چند قطبی اقتصادی حرکت کرده است.
نظام بینالملل متنوع و متکثر موجود با توجه به حساسیتهای ایرانی، فرصت کمنظیری برای پیشرفت کشور را فراهم میآورد. نظام دو قطبی موجود در خاورمیانه به ضرر منافع اقتصادی ایران است. هدف این نظام دو قطبی، بیرون نگاه داشتن ایران از جریان فناوری، دانش، سرمایه و مدیریت بینالمللی است. هدف این است که ایرانِ موجود بماند ولی فقیر بماند. اگر ذهنیت جهانی از خود را به اقتصادی، علمی و فناوری سوق دهیم، هم ثروت تولید خواهیم کرد و هم بنا بر این، امنیت خواهیم داشت.»
استراتژی آمریکا نسبت به ایران چیست؟
فکرشهر: دو گروه لابی در آمریکا نسبت به ایران ذهنیت میسازند. یک: تشکیلات نظامی که در تقابل با ایران در سطح منطقه خاورمیانه هستند. دو: تشکیلات حامی اسراییل که عملکرد ایران را در مقابله با منافع و امنیت اسراییل میدانند.
به گزارش فکرشهر، دکتر محمود سریعالقلم، استاد دانشگاه، در یادداشتی با عنوان «استراتژی آمریکا نسبت به ایران چیست؟» که در وبسایت شخصیاش منتشر کرد، نوشت: «آمریکا، کشور گروههای لابی است. نه تنها در سیاست خارجی بلکه تقریباً در تمامی موضوعات میتوان از طریق لابی بر تصمیمسازیها و سیاستگذاریها در آمریکا اثرات جدی گذاشت. در شهر واشنگتن خیابانی است به نام K Street که مرکز مؤسسات حرفهای در صنعت لابی است. عربستان رسماً اعلام کرده که در سال ۲۰۱۶، ۱۵۰ میلیون دلار صرف لابی در دستگاههای حکومتی و همچنین جامعه آمریکا کرده است. هر گروهی که تشکلِ قویتر، پول بیشتر و روانشناسی مؤثرتر داشته باشد، ظرفیت اثرگذاری بر سیاستگذاریها را پیدا میکند.
با توجه به این که ایران کشور فرصتها، زیباییها، طعمها و توانمندیهاست، چرا در این حدّ ذهنیت نسبت به ایران منفی است؟ تقریباً هر خارجی که به ایران سفر میکند، بلافاصله متوجه میان ذهنیت قبل از و واقعیت بعد از سفر میشود.
اصلی روانشناسانه در روابط بینالملل وجود دارد که این شکاف را توضیح میدهد: در صحنه جهانی، ذهنیت به مراتب مهمتر از واقعیت است. ذهنیت نسبت به ایران و ایرانی کجا پردازش میشود و شکل میگیرد؟ در مسکو؟ در شانگهای و بیچینگ؟ یا در ریاض؟ هیچکدام. شاید ۹۰ درصد ذهنیت نسبت به ایران، در آمریکا و در ساخت قدرت آمریکا شکل میگیرد. ما ایرانیها انتظار داریم دیگران نسبت به ما منصف باشند یا اخلاقی رفتار کنند. این انتظارات با واقعیات جهانی که مبتنی بر منافع است، سازگار نیست.
قوه مقننه آمریکا که نسبت به ایران قوانین متعددی را تصویب کرده است، سازنده ذهنیت در مورد ایران نیست بلکه مصرفکننده آن است.
دو گروه لابی در آمریکا نسبت به ایران ذهنیت میسازند:
۱)تشکیلات نظامی که در تقابل با ایران در سطح منطقه خاورمیانه هستند.
۲) تشکیلات حامی اسراییل که عملکرد ایران را در مقابله با منافع و امنیت اسراییل میدانند.
دایره توافق، تفاهم و اجماع این دو گروه قدرتمند به مراتب بیشتر از اختلاف نظر آنهاست. طی چند سال اخیر نیز عربستان سعودی، ضلع سوم این لابی درون حاکمیت آمریکا شده است. هر سه ضلع مثلث، از یک استراتژی کانونی تبعیت میکنند: تفکیک ایران از جمهوری اسلامی ایران. آنها تبلیغ میکنند که ایران کشوری است کهن، با تاریخی پر افتخار، صاحب سبک هنر و ادبیات و دارای منابع طبیعی و انسانی غنی. از این ایران باید حمایت کرد و با آن ارتباط داشت. به زعم آنها، جمهوری اسلامی ایران، مزاحم و در تضاد با منافع آمریکا، اسراییل و عربستان در منطقه خاورمیانه است.
با شدت بیشتری از اواسط دهه ۱۳۸۰، استراتژی بر این مبنا استوار بوده که جمهوری اسلامی ایران را باید به صورت دائمی، زیر فشار اقتصادی و سیاسی قرار داد. در حدود سال ۱۳۸۲ و در دوره اصلاحات، آمریکا و اسراییل با انتشار متونی مطرح کردند که نهاد دولت در نظام جمهوری اسلامی ایران صرفاً اُپراتور است و قرائتهای فرحبخش و دلنشین آن از روابط خارجی، ارتباط چندانی با واقعیتهای سیاسی و اقتصادی ایران ندارد. از دید آنها که در مراکز متعدد تحقیقاتی بحث و تفسیر و پخش میشود، انتخابات ریاستجمهوری در ایران جهت تحکیم وضع موجود میباشد و برای تغییر یا اصلاح سیاستگذاریها طراحی نشده است.
از طرفی دیگر، ثبات سیاست خارجی جمهوری اسلامی طی چند دهه گذشته، زمینهساز ثبات راهبردهای دو قطب قدرتمند و مؤثر لابی آمریکا نسبت به ایران بوده است.
به نظر میرسد این دو لابی، این استراتژی را نسبت به ایران طراحی کردهاند: فشار تدریجی و دائمی، تداوم تحریمها، محدود کردن منابع مالی، ممانعت از انتقال دانش، ایجاد نگرانی در میان بنگاهها و بانکهای اروپایی و ژاپنی، جلوگیری از سرمایهگذاری خارجی و در حاشیه سیاسی گذاشتن ایران. خلاصهتر: حفظ ایران در حد بقا و ممانعت از رشد و توسعه و پیشرفت آن. جالب توجه این است که در یک موضوع با اهمیت، دو کانون لابی آمریکا با هم توافق ندارند: بخشهای سیاسی، امنیتی و نظامی آمریکا، تکهتکه شدن خاورمیانه را به نفع منافع ژئوپلیتیک آمریکا نمیدانند و معتقدند که این جداییطلبیها (Balkanization) در نهایت به نفع روسیه، تروریستها و در آیندههای دور به نفع چین است. تکهتکه شدن خاورمیانه، سطح اثرگذاری آمریکا در منطقه را میکاهد و هزینههای حضور را افزایش میدهد. از این رو، از منظر منافع ژئوپلیتیک و اقتصادی آمریکا، حفظ تمامیت ارضی ایران به نفع آمریکا تفسیر میشود. این در حالی است که اکثریت قاطع کشورهای خاورمیانه، اگر بتوانند، علیه تمامیت ارضی ایران تلاش میکنند.
بعد دوم و عملیاتی استراتژی نسبت به ایران، بر اساس اصل سیاسی فرسایشی بنا نهاده شده است. با یک مقایسه میتوانیم به کاربرد این اصل پیببریم. هماکنون ۲۶ سال است که از مذاکرات اسلو پیرامون حل و فصل اختلافات میان اسراییل و فلسطینیها میگذرد.
بحث، گفتوگو، ملاقات، رفتوآمد، مصاحبه همراه با امید و ناامیدی و عکسهای دستهجمعی همچنان ادامه دارد. نتیجه ملموسی هم به دست نیامده و با ائتلاف غیر مستقیم (de facto) اسراییل با کشورهای عربی خلیج فارس، موضوع فلسطین، شفافیت گذشته خود را ندارد.
اگر از این زاویه به استراتژی آمریکا نسبت به ایران نظر بیافکنیم، کار فرسایشی سیاسی به مراتب کارآمدتر از کار نظامی است. تشابه قابل مطالعه ای میان موضوع هستهای ایران و موضوع فلسطین وجود دارد: مذاکرات طولانی، بازیگران نابرابر، یک طرف عجله بر تفاهم دارد و دیگری اصرار بر به درازا انجامیدن اختلاف (Protraction). استراتژیست چین باستان، Sun Tzu در کتاب ماندنی خود The Art of Warfare به دو نکته مهم اشاره میکند:
یکی استفاده از اشتباهات دشمن برای شکست او و دوم، استراتژی فرسایشی سیاسی که بعضی از وجوه آن بدین صورت است: گیج کردن، به تأخیر انداختن حمله، سرِ کار گذاشتن، موارد جدید مطرح کردن و در عین حال منطقی و قانونی رفتار کردن. در نظر داشته باشیم که ایران بیش از یک دهه است مذاکره هستهای میکند، همچنان موضوع ادامه دارد، پیشرفت کشور به تأخیر افتاده است و همزمان عربستان و اسراییل، پروژههای عظیم فناوری، مالی، عمرانی و نظامی را دنبال میکنند؛ به طوری که در فروش ۴۷۰ میلیارد دلاری اسلحه آمریکا به عربستان طی دهه آینده، اسراییل نقش کلیدی در بخشهای IT آن خواهد داشت. امارات نیز طی چند سال آینده، چندین نیروگاه هستهای با پیمانکاری کرهجنوبی و فناوری آمریکایی به راه خواهد انداخت.
دایره اختلافات ایران و آمریکا به مراتب بزرگتر از موضوع هستهای و برجام است. چه برجام بماند و چه نماند، این اختلافات پابرجا هستند. انتظارات عدالتخواهانه ما تحقق پیدا نخواهد کرد. از منظر تاریخی، ایرانیها ۱۷۰ سال است در پی روابط عادلانه با سه قدرت جهانی بودهاند که عموماً به ناکامی انجامیده است. امروز، گفتاردرمانی دستگاه دیپلماسی تأثیر چندانی بر محاسبات و انتخابهای طرف مقابل نخواهد گذاشت.
متأسفانه نظام بینالملل بر اساس استدلال، منطق و نگاه سقراطی بنا نشده است. نظام بینالملل و بازیگران آن بر اساس قدرت و منافع عمل میکنند و کار لابیها، بزک کردن استدلالی، منطقی و رسانهای این منافع است. همه برای منافع خود در حال جنگ سرد هستند. هماکنون یک ائتلاف بینالمللی منطقهای در پی آن است که ایران را در حدّ یک هتل سه ستاره نگاه دارد. قدرتهای خاورمیانهای با لابیهای قدرتمند در پنتاگون، کنگره و کاخ سفید در پی تحدید ایران هستند: هم مالی - اقتصادی و هم سیاسی - امنیتی.
دو سوال اساسی پیش روی ایران وجود دارد:
چگونه میتوان ایران را خارج از فشارهای سیاسی قدرتهای بزرگ تعریف کرد؟
چگونه ایران میتواند رشد و توسعه پیدا کند و آیندهای بهتر برای شهروندان خود تأمین کند؟
اگر در دوره قاجار و پهلوی به دلایل ژئوپلیتیک و ضعفهای داخلی، ایران نتوانست خارج از مدارهای قدرتهای بزرگ عمل کند، امروز به موجب تنوع و تکثر منابع فناوری، سرمایه، دانش و مدیریت، ظرفیت زندگی معقول را در میان قدرتهای میانی جهان داراست اما برای این امر، میان اهداف و مقدورات خود باید تناسب ایجاد کند. برای تصمیمسازیها استراتژی آمریکا در برابر ایران چیست؟ و تصمیمگیریهای آیندهنگرانه، محتاج دانش و شناخت جدید از نظام بینالمللی هستیم. به طور غمانگیزی در شناخت از سازوکارهای اقتصادی، مالی، علمی، فناوری و سیاسی جهان فقیر هستیم. ریشه امنیت کشور در تولید ثروت است. اگر ثروت تولید نکنیم، راهبرد ضعیف ماندن ایران تداوم مییابد.
تولید ثروت محتاج شناخت و قرائت جدید از نظام سیاسی و اقتصادی امروز جهان است. نظام بینالملل به سمت چند قطبی شدن سیاسی میرود. چندین دهه است که به سمت چند قطبی اقتصادی حرکت کرده است.
نظام بینالملل متنوع و متکثر موجود با توجه به حساسیتهای ایرانی، فرصت کمنظیری برای پیشرفت کشور را فراهم میآورد. نظام دو قطبی موجود در خاورمیانه به ضرر منافع اقتصادی ایران است. هدف این نظام دو قطبی، بیرون نگاه داشتن ایران از جریان فناوری، دانش، سرمایه و مدیریت بینالمللی است. هدف این است که ایرانِ موجود بماند ولی فقیر بماند. اگر ذهنیت جهانی از خود را به اقتصادی، علمی و فناوری سوق دهیم، هم ثروت تولید خواهیم کرد و هم بنا بر این، امنیت خواهیم داشت.»
دیدگاه شما